سلام به همه ی حقیقت جویان سعادت طلب
فلک چرخید و باز هم ماه محرم از راه رسید . ماهی که با نام حسین و اصحابش
آمیخته است خیلی ها این ماه را فقط ماه عزا میدانند و با پوشیدن لبـاس مشکی
و برپایی تکیه و هیئت به ارباب بی کفنشون عــرض ارادت می کنند و مزدی هم
نمی طلبند جز رضای دوست ... و در این میان خیلی ها از برکت خوان حسینی
شفا می گیرند حال چه شفـای جسم و چه شفای روحی خوان حسین واسه همه
گستــــرده میشه . همه رو سر سفره راه میدن . کسی را جدا نمیکنن . هرکس
اومد میگن خوش اومــــدی و خلاصه چیزی توی کاسه اش میگذارند اما ...
امــــا چه خوب که از این سفره بیشترین بهــــــــره رو ما ببریم .ما در شناخت
حسین (ع) و مقصودش از قیام کربلا یکم ضعف داریم.میدونیم چرا حسین (ع)
حجش را ناتمام گذاشت اما این دانستن کافی نیست باید این خصلت حسینی را
آن حماسه عاشورائی را در همه زمانها زنده نگه داریم و این نیست جز قیـام
در مقابل ظالم وحمایت ازمظلوم و زنده نگه داشتن سیره پیامبر با عمل به آن.
انشاءالله ازخود امام حسین (ع) مدد بگیریم تا در لحظه موعود غافله حسین
را تنها نگذاریم ... یا علی
اینم شعر تقدیم به مولایم ...
امشب ببین که این دل دیوانه حسین است
از جمع خلق عالم مستـــــانه حسین است
عمرم همه فنــا شد شش کوشه اش ندیدم
جــــــانم به لب بیــــامد مــه پیکرش ندیدم
هر صبح و شب سلامم بـر آن سر بریده
در صــــوم و در صلوتم ذکـــرم کف بریده
ای کـــاش با تو رفتن تــــا انتهای خوبی
قـــرب خــــدا رسیدن تــــا منتهای خوبی
در موج نیل سرکش موسای ما تو هستی
دستی بــرآر کز دل بیضـای ما تو هستی
یوسف بود گــدایت ای نـــور چشم خاتم
هستی فـــــدای نامت ای شور قلب عالم
در وصف تو چه گویم ، سفـــیته النجاتی
از عشق تو چه سازم تنها ره صـراطی
مردانگی ز نامت همچون گلی شکفتست
دلدادگی به اسمت در قلب ما نهفته است
هل من ز تو شنیدم کنا معک جواب است
لبیک ما به دستت دوری ز هر گنـاه است
ای نور هردو دیده مهرت به جان و دیده
عشقت به دل تنـیده مولا چو تو که دیده؟
قیام تو قیامت در قلب مــا به پــــــا کرد
حماسه ات شجاعت درقلب ما بنـــا کرد
علی - 19/10/86
سلام به همه دوستان خوبم
ببخشید این پستم خیلی طول کشید . دل و دماغ بروز کردن نبود . واسه این پست چند
حکایت عارفانه انتخاب کردم . امید که مورد استفاده قرار بگیره :
*****************
1- عابری ، از عارفی عبور کرد که مشغول خوردن نمک با اندکی سبزی بود . خطاب
به او گفت : ای بنده ی خدا ! از دنیا به همین اندک راضی هستی ؟
عـــارف جواب داد : آیا می خواهی کسی را برایت نشان بدهم که بـه از این بدتر
نیز راضی و خشنود است ؟ گفت : آری !
گفت : کسی که در مقابل آخرت ، به دنیا راضی و خشنود باشد!
2- به بادیه نشینی گفتند : فردای قیـــامت ، پروردگـــــــار کریم به حســـابت رسیدگی
خواهد کرد !
گفت : ای مرد ! شاد و خوشحالم کردی ، چـــــــــون اگر به حساب رسیدگی کننده
کریم باشد (رسیدگی نیست) بخشندگی است.
3- عارفی ، پارچه ای را بافندگی کرد و در آن دقت بسیار بکار برد. ولی وقتی آن را
فروخت . به جهت عیب هایی که داشت ، آنرا پس دادند و او به گریه افتاد.
مشتری گفت : ای مرد! گریه مکن که من به آن راضی شدم! گفت : گـــریه ام بر
پارچه نیست ، بلکه به این جهت گریه می کنم که در بافتن آن ، زحمت زیـــــــادی
کشیدم و به سبب علت های نهانش، به من عودت داده شد ، ترسم از آن است که
عمل هایی که چهل سال برای آنهـــــا زحمت کشیده ام ، مورد پذیرش واقع نشود!
4- از عمر بن عبدالعزیز پرسیدند : علت آغاز توبه ات چه بود ؟
گفت : یکبــــــــار میخواستم غلامی را بزنم . او برگشت به من گفت : ای عمر !
شبی را به یاد بیاور که فردای آن ، روز قیامت خواهد بود !
در بنی اسرائیل هفت سـال قحطی بروز کرد و حضرت موسی (ع) با
هفتاد هزار نفر از بنی اسرائیل برای نماز باران بیرون آمـد. خداوند به
او وحی نمود : چگونه این مردم ،در حالی که درون های شان ناپاک و
ناسالم است، مرا از روی بی یقینی میخوانند، و از مکر من در امانند؟
ای موسی! به بنده ای از بندگانم که نـــــام او((برخ)) است رجوع کن
تا او نیز با جماعت بیرون آید تــا مگر درخواستشان را برآورده کنم !
موسی، برخ را نمی شناخت. در یکی از روزها که درراهی می رفت
چشمش به برده ی سیاه رنگی افتـــــاد که بالا پوشی بر تن داشت و در
پیشانی اش ، جای سجده دیده می شد. موسی علیه السلام وی را با نور
خداوندی شناخت و سلام اش داد و پرسید : اسمت چیست ؟
جواب داد : برخ
گفت : چندی است که در جستجوی تو هستم ، برای طلب باران ، با ما
بیرون بیا !
او نیز بـــا جمـــاعت برای طلب باران بیرون رفته و در سخن هــــا و
مناجات هایش به خـداوند چنین عرض کرد :
خداوندا! این کار نه در شان توست که باران نفرستی و نه در حیطه ی
بردبـــاری تو ! چه پیش آمده که ابرهــــــایت کاهش یافته و بادهایت از
فرمانت سر برگردانده اند ؟
آیـا آنچه در نزد توست ، کم شده و یا خشمت بر گناه گناهکاران فزونی
یافته است؟ آیــا تو پیش از آفریدن خطاکاران ، بخشنده نبودی ؟ تو خود
رحمت را آفریده و خود به آن فرمان داده ای.آیـا اینک می خواهی خود
آن را ازما دریغ داری ؟ یا از آن میترسی که بندگانت در اثر گناهانشان
نـــابوده شوند ؟ اگر اینگونه است ، پس در مجازات ما شتاب کن !
برخ پیوسته با خـــدای خـــویش اینگونه سخن می گفت ، تا اینکه باران
شروع به بـــــــاریدن کرد و زمانی که از جایگاهش بازگشت ، موسی
علیه السلام به استقبالش شتافت .
برخ گفت : یا موسی ! دیدی من چگونه بــا خدایم به مخاصمه برخاستم
ولی او به انصاف و عدالت با من رفتار کرد ؟
ز تو هر که دور ماند ، چه کند ، چه چاره سازد ؟
چه عمل به دست گیرد ، به چه پـــای بست باشد ؟
برگرفته از کشکول شیخ بهائی
******************************************
سلام...
لطف خدا نسبت به شما چقدر بوده ؟
من که همه عمرم شرمنده اش بودم و هستم ... اونقدر بهم لطف کــرده
که از شمارش و فهم من بیرون است ...
یکی از الطاف خـــدای مــــــهربون نسبت به من دوستان خوبی است که
بهم داده ... دوستانی که یکی از یکی بهـترند ... دوستــــــانی که خیلی از
من بهترند و مطمئنا لیاقت اونها را نداشته و ندارم اما خدا از سر لطف
و مهربونیش این دوستان را فرستاده شاید اونهــــا را ببینیم بلکه ما هم
جزو خوبها بشیم ...
بعضی از این دوستان واقعــــا تک هستند و بعضی از برادر و خواهر به
من نزدیک تر... دعا و آرزو میکنم خـــدا به همشون سلامت و سعـــادت
عطا کنه و الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه ...
*** لطف او ***
هیچ دانی این دلم پا بست توست
در میان این همه ســرمست توست
بر دلم بنشسته ای با ناز و ساز
نازت ای جان می خرم بــا صد نیاز
روح من با روح تـو گشته عجین
لطف حق بــا قلب مــــا گشته قرین
در کـــویرم آب چشمه بوده ای
در حضـیضم ، اوج قـــــله بوده ای
تا که دیدم روی تو ، من زنده ام
از همه غیر از خدا ، من رسته ام
روز و شب بی یاد او کی بوده ام
لحظه ای غــــــافل ز تــو کی بوده ام
گر بیاید یـــاد تو از لطف اوست
گر تو بنمــــائی نگاه از لطف اوست
علی - آذر 86
سلام به همه دوستان خوب و گلم
ولادت امام رضای عزیز و مهربون را به همه تبریک میگم الهی
همه تون به زودی زود برید پابوس حضرت ...
هرکی رفت بقیه را دعا کنه ... هرکی هم نرفت از همینجا دلش را
بفرسته و عیدش اش را بگیره که روز ولادتش عیـــــدی بزرگه
این شعرم بمناسبت اینروز بزرگ گفتم الهی مقبول درگاهش بشه
سلطان مـــا تو هستی ای از تبــارعترت
صهبای ما تو هســتی ای از دیار عصمت
دو دیــده ام نــدیده روی بســان ماهت
امـــــا دلــــم بدیده تمثــــــال بی مثــــالت
ای نـــور هر دو دیده مـولای بـی قرینه
دائــم بده به قلــــبم نــوری ز هر دو دیده
امید مـا در این ره تنهـــا شفاعت توست
ایــــن تپش دل مــــا بهر زیـــارت توست
حـاجی براه کعبه حجش ثمــــر نبخشد
مــگر ولایتت را ، بر ســینـه اش ببخشد
حج بدون مولا راهـــی به بسوی ظلمت
زیــارتش شــــود حـــج گر باشدت ولایت
روز ولادت توست عیــدانه ام چه باشد؟
روز سعــادت ماست شکرانه ام چه باشد؟
علی - 30/8/86
سلام
خوب نوبتی هم باشه که البته گفتند نیست ، نوبت به من رسید که موج
مکزیکی معروف را ادامه بدم و خاطره بگم .
یکی از تلخ ترین خاطره های من مربوط میشه به سـالی که برای
اولین بار میخواستیم زبان انگلیسی بخونیم ...
معلم مربوطه خانم معلمی بود که اسمش یادم نیست امــــا خاطره بدی
ازش دارم . خدا هرجا هست حفظش کنه . اولین جلسه درس زبان
انگلیسی برگزار شد و آموزگــار گفت که جلسه آینده همه دفتر دوخط
زبان همراه داشته باشند . جلسه بعدی بنده یادم رفت که دفتر زبـــان به
مدرسه ببرم . خلاصه همه دفترهاشون را باز کردند و مشغول نـوشتن
شدند و من بیکار ... روی نیمکت مـــــا سـه نفری نشسته بـودیم .
من نگاه کردم دیــــدم بغــــل دستی هام برای نوشـتن یکم مشکـل دارند .
جا تنگ بود . منم که دفتر نداشتم و چــــون از همون کوچیکی یه حس
ایثارگرانه در بنده وجود داشت(یکم رانی برای خودم باز کنم...)
به معلم گفتم : من که دفتر ندارم .این دوستانم جاشون تنگه واسه نوشتن
اگه اجازه بدید من جلو نیمکت بایستم تا اونها راحت تر حروف انگلیسی
را بنویسند !!
خانم معلم مربوطه نگاهی عاقل اندر سفیه بهم انــــداخت و گفت باشه
برو بایست . منم رفتم ایستـــادم و کلی هم خوش بحــــــالم شد که واسه
دوستانم و راحتی اونها از خودگذشتگی کردم ... آخـر جلسه معلم زبـان
بهم گفت جلسه آینده به مادرت بگو بیاد مدرسه !
ما هم کلی خوشحال کـه این کـار خوب من باعث شده که معلم بخواد به
مــــادرم به وجـــــود چـنین پسری تبریک بگه و از این حرفهـــــا ...
جلسه بعد مادرم به مدرسه اومد و با معلم صحبت کرد و رفت . ظــــهر
با کلی خوشحالی به خونه رفتم . دیدم اخم های مادر تو همه .
گفتم چــی شده ؟ گفت مگه چکار کردی تو کلاسش؟ گفتم کــاری نکردم
فقط دفترم را یادم رفته بود ببرم . ظاهرا معلم گرامی مربوطه به مادرم
گفته بود :این پسرت انگار خله ! به من گفته برم اون جلو بیاستم که بقیه
راحت بنویسند!!!
حتـما به روانپزشک مراجعه کن ببین عقلش سالمه ؟!!!!!
خسته نباشم . اینم از قصه گذشت و ایثار و خل بازی بنده ....
از دوستان خوبی که اسمشون را در زیر میارم دعوت میکنم که با نوشتن
خاطره زیباشون این موج را ادامه بدهند :
سرکار خانم سادات علوی - وبلاگ سجاده ای پر از یاس
http://www.whiterose.parsiblog.com
سرکار خانم نیکو - وبلاگ پله پله تا خدا
http://meykhane.parsiblog.com
سرکار خانم ابراهیمی - وبلاگ روزگار غریبی است نازنین
http://adak.parsiblog.com
برادر عزیزم سید - وبلاگ دل تنگی
http://abcd.parsiblog.com
سرکار خانم زهرا السادات - وبلاگ اینک از حال به آینده پلی باید زد
http://eshghemahtab.parsiblog.com
سرکار خانم پرستوی مهاجر- وبلاگ پرستوی مهاجر
http://gazal.parsiblog.com
برادر عزیزم محمد علی - وبلاگ ایران اسلام
http://iranislam.parsiblog.com
برادر عزیزم یک به جا مانده - وبلاگ شلمچه
http://shalamche.parsiblog.com
سرکار خانم نیکا فکور - وبلاگ تک ستاره
http://nafaseamigh.parsiblog.com
برادر عزیزم شهرام - وبلاگ صدای نسل نو
http://turks.parsiblog.com
سرکار خانم ریحانه پارسانیک - وبلاگ خدا بود و دیگر هیچ نبود
http://www.parsanik.ir
سرکار خانم سارا - وبلاگ خانه پریان
http://elfshome.blogpars.ir
شاید بازم اسم اضافه کردم ....
سلام به همه دوستان
می خواستم پست جدید را به موج مکزیکی اختصاص بدم اما وقتی خبر درگذشت زنده یاد قیصر امین پور را شنیدم بر خودم لازم دونستم یه پست به ایشون اختصاص بدم واقعا شعر های قیصر زیبا و بر آمده از دل بود و لاجرم بر دل مینشست . خدا رحمتش کنه . برای شادی روحش یه صلوات بفرستیم .
دکتر امینپور در ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در گتوند دزفول به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در دزفول ادامه داد و در سال ۵۷ در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد ولی پس از مدتی از این رشته انصراف داد.
قیصر امینپور، در سال ۶۳ بار دیگر و این بار در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۷۶ از پایاننامه دکترای خود با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» دفاع کرد. این پایاننامه در سال ۸۳ و از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.
قیصر امینپور، تدریس در دانشگاه را در سال ۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. وی همچنین در سال ۶۸ موفق به کسب جایزه نیما یوشیج، موسوم به مرغ آمین بلورین شد. دکتر امینپور در سال ۸۲ بهعنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد.
از وی در زمینههایی چون شعر کودک و نثر ادبی، آثاری منتشر شدهاست که به آنها اشاره میکنیم: طوفان در پرانتز (نثر ادبی، ۱۳۶۵)، منظومه ظهر روز دهم (شعر نوجوان، ۱۳۶۵)، مثل چشمه، مثل رود (شعر نوجوان، ۱۳۶۸)، بیبال پریدن (نثر ادبی، ۱۳۷۰) و به قول پرستو (شعر نوجوان، ۱۳۷۵).
از دیگر آثار قیصر امینپور، میتوان به مجموعه شعر «آینههای ناگهان» ۱۳۷۲، «گزینه اشعار» (۱۳۷۸، مروارید) و مجموعه شعر «گلها همــه آفتابگرداناند» (۱۳۸۰، مروارید)،«دستور زبان عشق» (۱۳۸۶، مروارید) اشاره کرد.
وی پس از تصادفی در سال ۱۳۷۸ همواره از بیماریهای مختلف رنج میبرد و در نهایت حدود ساعت ۳ بامداد سهشنبه ۸ آبان ۱۳۸۶ در بیمارستان دی درگذشت.یکی از شعر هایش را مینویسم امید که خداوند قیصر را با اربابش حسین (ع) محشور کند :
رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند
آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند
از دل برکه ی شب سر زد و تابید به خورشید
تا دل روشن نیلوفری اش پاک بماند
دل و دامان شب آنگونه ز سوز دم او سوخت
که گریبان سحر تا به ابد چاک بماند
خوشه سرمست رسیدن شد و از شاخه فرو ریخت
تا که در خاک رگ و ریشه ی این تاک بماند
هر چه دیدیم از این چشم ، همه نقش برآب است
نیست نقشی که در آیینه ی ادراک بماند
جز صدای سخن عشق صدایی نشنیدم
که در این همهمه ی گنبد افلاک بماند
یا لطیف
عشق حسین و زینب ســـرلوحه دلـــم بود
با تـــو شدم برادر ایــن قصه در سرم بود
با هم رویم بسویش بــا هم شویم به کویش
در راه کـــــربلایش ، جـــانهـا همه فدایش
همـــره شدی دلــم را ،مرهم شدی غمم را
محرم شوی به کعبه ،مونس شــوی دلم را
ای بــــر دل کــــویرم مـــانند آب بـــاران
قدری بیــــا گـــــذر کن با ذکر نام سبحـان
تـــا آشنــــا نگردی رمـــزی ز او نیـــابی
تـــا در خودت اسیــری عشقی ز او نیـابی
اول خودت شنـــاسی بعدا خـــــــدا شناسی
آگــه بشو چه گفــتم ، آگــه بشو کجــــایی
***************************
در مجلس کسری سه تن از حکماء جمع آمدند. فیلسوفی از روم ، حکیمی
از هند و بوذرجمهراز ایران.
سخن بدانجا رسید که سخت ترین چیزها چیست؟
رومی گفت : پیری و سستی و تنگ دستی.
هندی گفت : تن بیمار با اندوه بسیار.
بوذرحمهر گفت : نــــزدیکی اجـل بـــا دوری از حسن عمل .
همه به قول بوذرجمهر آفرین گفتند .
عید سعید فطر مبارک باشه
سلام
میگم تا حالا تو زندگی چقدر حدیث دیدید؟
خیلی هاش را هر روز میبینیم. رو در و دیـوار و خیابون و پارچه و
تلویزیون و وبلاگ و سایت و الی ماشاءالله ...
بعضی هاش عجب به دل می نشینه ! بعضی هاش را میخونیم درست
نمیفهمیم . بعضی هــاش متحیرمون میکنه . بعضی هــاش بهمـون امید
میده و ...
خیلی وقتها قدر سخنان خوب را نمیدونیم .غربیها سخنان بزرگــان ما
رو میزنند توی سر در اماکن مهمشون یـا میدزدند به اسم دیگه بهمون
قالب می کنند ... اما ما از این همه حدیث و شعر و سخن غنی که در
فرهنگ اسلامی و یا فرهنگ ایرانی خودمون داریم استفاده نمی کنیم!
یه داستــــان کوچولو از بحار الانوار علامه مجلسی بگم تــا ارزش
حدیث بهترروشن بشه :
یکنفر از حضرت فاطمه (س) روایتی را درخــواست کرد. حضرت
به کنیز خود فرمود :
روایتی را که در پارچه ی حریر بسته شده بیاور.
کنیز رفت و جستجو کرد اما روایت مورد نظر را پیدا نکرد.
حضرت ناراحت شد و فرمود :
((باز هم جستجو کن و حدیث را پیدا کن ، زیرا ارزش حدیث نزد
من برابر با ارزش معنوی حسن و حسین (ع) است))!!
****************************
خوب اینم شعر :
بــاز امشب ایــن دلم سرگشته شد
در میـــان کوچه هـــا گمگشته شد
بــــاز امشب یـــاد رویت کرده ام
قبـــله ی قلبـــم بســـویت کـرده ام
بـــاز از ایـــوان دل کـردی عبور
روشنـــایی داده ای مـــا را ز نور
بـــاز بـــوی زلف تو ، مستم نمود
همــچو شمع روشــنی آبــــم نمود
لطف حــق بــراین دلم نازل شده
رحمتش بر مـــن ببین کامـل شده
گر شــدم محــرم ، نـبودم لایقش
مهر تو شــامل شــده از رحمتش
مهربـــان ربـــــم ببین منت نهاد
دُر یکتــــایی به ایـــــن قلبم بداد
شکر این نعمت چســـان برآورم
من که خـود درمـانده و فرمانبرم
شبهای قدر رسید شبهایی که باید قدرش را بدانیم .عمری گشتیم
و گشتیم و به جائی نرسیدیم ... به خیلی ها دل سپریدم و دل را
خوب نگه نداشتند. هی دل سپردیم و دیدیم دلرا به دلدار حقیقی
نداده ایم اما بازم روز از نو روزی از نو ... ببینید :
بر هر که دل سپردم دل را شکست و بــگذشت
بر هر که سر سپردم سر را شکست وگم گشت
دیگر دلــــی نمـــانده جــز لخته هــایی از خون
از هر چه دل سپردن حرمان نصیب مـــا گشت
صد بار تـــوبه کردم از عشق و عشـق بــــازی
تنهــــا تــــو مانده ای تـو ، بنگر دلم فنـــا گشت
هجران بــه من رســـیده ارثی جگرخـــراشست
اینست کیـــفر دل ، بـــرعرش رفت و بـرگشت
گــــــویند پشت دســتت داغـــی بـــــنه زعبرت
داغــی به دل نهــــادم بنـــگر ببین ســــیه گشت
علی - 7/7/86
حالا تنها کار اینه که دل را فقط به دلــدار واقعی بدیم به اون که
اگه دل بهش دادیم وسط راه با بهانه و بی بهــانه ولمون نمیکنه و
بره دنبال کارش ...
خدایی که بقول معروف اِندِ معرفت و مرامه ...اما یـادمون باشه
بر درگـــاه اونم میریم درست بریم . نکنه تکیه مـــــون بر عمل
خودمون باشه. میگن سلمان فارسی شعری سرود و وصیت کرد
بر قبرش بنویسند تا این شعر توشه ی اون دنیاش باشه ... وقتی
از دنیا رفت امام علی (ع) شعر را دید و بیتی براون بیافزود که
بر در خانه کریم با توشه رفتن مناسب نیست . شعرها یادم نیست
اما خودم در این زمینه شعری گفتم که تقدیمتون میکنم . مـــن به
همتون دعا میکنم شما هم اگه دلتون نرم شد دوستان را فراموش
نکنید . یا علی
تکیه بر اعمال خود در پیش داورکافریست
سوی او چون میروی تنها عمل حب علیست
آن یکی اهــل طریق ، گفتــا که با توشه برو
توشه ام احمد بود مهرش به دل بنگر جلیست
من چه گویم پیش تــو، لطفت به مـا دائم بود
بر در اهل کــرم بــا تــوشه رفتن جاهلیست
پا تهی ، دستی تهی ، قلبی شکسته لازم است
من چه گویم بیخود از خود رفتنم، این عاشقیست
علی - 7/7/86